صحبت درباره مستندی بهنام «سمفونی حمید» است. شاید اگر همین حالا نام فامیلی علیدوستی را در اینترنت جستوجو کنید، به این اسم برسید «ترانه علیدوستی»؛ اما دهه پنجاهیها و شصتیها و بخصوص آنها که در امجدیه فوتبال میدیدند و پیگیر بازیهای تیم ملی بودند، یک نام را در خانواده علیدوستیها ماندگار میدانند و آن حمید است؛ حتی اگر پدر بگوید: «قبلاً همه میگفتند ترانه دختر حمید اما حالا میگویند حمید، بابای ترانه!»
دهه 60؛ آنجا که تیم ملی ایران متشکل از بازیکنان پرسپولیس و استقلال بود، یک نفر در نوک حمله میدرخشید که نامش حمید بود. نقطه قوتی که باعث شد تا ذهن سازنده مستند را به این سمت ببرد که درگیر محبوبیت بازیکنان یک سری از باشگاهها نباشد و ستارهای را به نسل جدید معرفی کند که شاید فقط دخترش و فیلمهایی که بازی کرده را بشناسند. فیلم روایت یک زندگی است؛ همه چیز هم دارد.
غم، شادی، تراژدی و حتی مرگ؛ یکی از غمانگیزترین بخشهای مستند که زندگی حمید علیدوستی را وارد ریل دیگری کرد. آن چهارشنبه سوری لعنتی، درگذشت پسر، تاب نیاوردن مادر و جدایی از همسر. حمید هرگز نه در استقلال بازی کرد نه در پرسپولیس اما شکی وجود ندارد که اگر خیلی از بچههای نسل جدید این مستند را ببینند، عاشق او میشوند، دوستش خواهند داشت و شاید خیلیهایشان آرزو میکردند که کاش یا در نسل حمید زندگی میکردند و یا بازیکنی داشتند بهنام علیدوستی که در یکی از تیمهای قرمز و آبی استقلال یا پرسپولیس بازی میکرد.