رضا شجیع*
برای هزاران سال؛ انسان دوست داشت در مواجهه با صاعقه و صدای رعد صرفاً یک برداشت تک خطی ساده و قابل فهم داشته باشد؛ اینکه «خدایان خشمگین شدهاند». روایتی ساده، یک خطی و تک بعدی که خنگترین، شرورترین و وحشیترین عضو قبیله را هم با آرمان تسلیم شده و منفعل قبیله در برابر طبیعت متنوع و وحشی پیرامونی همراه میکرد.
وقتی به منطق بسیاری از قضاوتها و رفتارهایمان نگاه میکنم؛ حس میکنم که هنوز که هنوز است؛ منطق قبیلهای در درون ذهنمان جا خوش کرده و گویی که قصد تکان خوردن هم ندارد. زدن برچسبهای مختلف به آدمهای پیرامونی، یکی از عادتهای نهادینه ماست که مهمترین کارکردش؛ انتخاب استراتژی رفتاری ما در برابر دیگری و البته تخریب آدمهای پیرامونی در بستری ساده و همه فهم است. در این لحظه خاطرهای از دوران دبیرستان برایم زنده شد که نقلش برای شما خالی از لطف نیست:
یادم میآید در دوره دبیرستان دو نفر از همکلاسیهایم با یکدیگر گلاویز شدند؛ یکی از آنها با لحنی توهینآمیز دیگری را #مجاهد خطاب میکرد و هر بار که از این واژه استفاده میکرد، طرف دیگری عصبانیتر و خشمگینتر میشد؛ و برای من سؤال بود چرا عصبانیتر میشود؛ او که خودش میداند «مجاهد» نیست و اینکه اساساً؛ او چه برداشتی از این واژه دارد که اینچنین خشمگین میشود.
امروز پس از سالها از آن واقعه میفهمم که عصبانیت او بیدلیل نبوده است؛ او بیش از آنکه نگران معنای واژه باشد، نگران برداشتها و تفسیرهای اطرافیان بود و حق هم داشت. با گذشت بیش از بیست سال از این ماجرا؛ این صحنه در ذهن من و احتمالاً همه همکلاسیها باقی مانده است؛ با این سؤال؛ «حالا او مجاهد بود یا نبود؟»
دولت در حال تغییر است؛ و بازار برچسبها داغ شده است؛ فلانی «چپی» است؛ فلانی «نان به نرخ روز خور است»، فلانی «مزدور» است؛ فلانی «منفور عالم» است و صدها برچسب دیگر که همگی از همان جنس «صاعقه و خشم خدایان» هستند. داستانهای تخیلی و بیربط اما ساده و قابل فهم با تأثیر ملموس و واقعی بر اطرافیان ... در چنین بازاری اما هیچکس برنده نیست؛ تنها غریبهها هستند که دست برنده را خواهند داشت. آنها مثل لوح سپیدی هستند که هیچ کس آنها را نمیشناسد. #غریبه تنها برچسب آنهاست؛ در نهایت آنها میآیند؛ یاد میگیرند و میروند. ما میمانیم با قبیلهای که همه از هم هراس دارند ... قبیلهای که در ظاهر مدح یکدیگر را میگویند و در ذهن، طناب دار هم را میبافند.
*استاد دانشگاه