printlogo


کد خبر: 229883تاریخ: 1400/3/4 00:00
چگونه پیوستن ناگلزمان به بایرن، بیهودگی فوتبال مدرن را عیان می‌کند

 یولیان ناگلزمان 33 ساله است. تابستان امسال سرنوشتی که همیشه پیش‌بینی می‌شد، برایش رقم می‌خورد و سرمربی بایرن مونیخ خواهد شد؛ باشگاهی که او در کودکی در «لاندزبرگ‌ام لخ»، شهری کوچک در باواریا که نیروی هوایی آمریکا در آن پایگاه داشت، هوادارش بود. این تقریباً یک داستان پریان است: یک فوتبالیست حرفه‌ای جوان که از مصدومیت زانو رنج می‌برد، به مربیگری روی می‌آورد و به عنوان درخشان‌ترین استعداد مکتب فوتبال آلمان خود را معرفی می‌کند اما اینجا داستان واقعی می‌شود؛ اینجا جایی است که او باید برنده شود.
ناگلزمان با مشکل مشترک همه مربی‌های بایرن (یا یوونتوس و پاری‌سن‌ژرمن) رو به رو خواهد شد؛ اینکه لیگ داخلی یک چالش محسوب نمی‌شود. بایرن این فصل نهمین قهرمانی پیاپی خود را جشن خواهد گرفت. آخرین گزارش مؤسسه حسابرسی و پژوهشی دلویت (Deloitte) نشان می‌دهد درآمد سالانه آنها 73 درصد بیشتر از دومین تیم ثروتمند آلمان یعنی بروسیا دورتموند است.
در این میان از هم پاشیدن پروژه سوپرلیگ باعث شد که فوتبال آلمان به دلیل مدل مدیریتی 1+50 که خواست و نظر هواداران را در اداره باشگاه تضمین می‌کند، مورد تحسین بیشتری قرار گیرد. حداقل از لحاظ تئوری لایپزیش نشان داده است که قوانین تا چه حد گسترده‌ای قابل تفسیر هستند. هرچند که اختلاف طبقاتی در فوتبال آلمان به اندازه کشورهای دیگر شدید است و پیش از شیوع همه‌گیری کرونا هم بنرهایی در ورزشگاه‌ها وجود داشت- از جمله از طرف هواداران افراطی بایرن- که به نحوه توزیع منابع مالی اعتراض داشتند. مدل مدیریت آلمانی دارای مزایایی است اما نباید اینگونه تصور شود که مدل اصلاح نشده آن، نوشدارویی برای همه است.
اگر ناگلزمان قرارداد 5 ساله‌اش با بایرن را به پایان برساند (درحالی که پس از جدایی اوتمار هیتسفلد در سال 2004 تنها پپ گواردیولا سه فصل متوالی را در بایرن مونیخ پشت سر گذاشته است)، انتظار می‌رود که 5 قهرمانی بوندس‌لیگا را به دست آورد. جایی که او مورد قضاوت قرار می‌گیرد، رقابت‌های اروپایی است، براساس چندین بازی در مرحله حدفی- و اگر تنها از مرحله گروهی صعود کند، افتخار بزرگی برای یک ابر باشگاه محسوب نمی‌شود؛ بنابراین باید منتظر ماند تا در سال 2024 سیستم سوییسی چمپیونزلیگ معرفی شود.
 هر چه یک باشگاه قدرتمندتر و برتر باشد، انتظار موفقیت از آنها نیز بیشتر است. ارزیابی ارزشمندی مربیان، به لحظات و تصمیمات فردی در یک یا دو بازی بزرگ اروپایی در هر فصل بستگی دارد. سال گذشته در فینال لیگ قهرمانان اروپا بایرن با نتیجه 1-صفر پاری‌سن‌ژرمن را شکست داد و پس از آن هانسی فلیک به عنوان یک نابغه معرفی شد، امسال آنها در مرحله یک چهارم نهایی و با قانون گل زده در خانه حریف از پاریس باختند و حدف شدند و در این میان به نظر می‌رسید کسی نگران تصمیم فلیک مبنی بر جدایی از این تیم نیست- هر چند که اذهان عمومی در کشمکش او با مدیر ورزشی باشگاه، حسن صالح حمیدزیچ، حق را به او می‌دادند.
این واقعاً مضحک است – چه می‌شد اگر روبرت لواندوفسکی مصدوم نمی‌شد؟ چه می‌شد اگر نویر در صحنه گل اول پی‌اس‌جی پاهای خود را به هم گره نمی‌زد؟ چه می‌شد اگر ضربه سر اریک چوپو موتینگ به تیر اصابت نمی‌کرد و وارد دروازه می‌شد؟ - اما این موضوع پیچیدگی و جذابیت بیشتری به هر انتصابی اضافه می‌کند.
پیروزی در بازی‌های بزرگ، حفظ آرامش تحت فشار، قراردادن بازیکنان در چارچوب ذهنی مناسب و استفاده از موقعیت‌ها خود یک مهارت است. اگر تردیدی در مورد ناگلزمان باشد، این است که معمولاً تیم‌های او در بازی‌های مهم لیگ قهرمانان اروپا عملکرد خوبی ارائه نمی‌دهند.
البته باید تأیید کرد که نمونه آماری ما بسیار کوچک است و باید این را هم تأیید کرد که معمولاً تیم‌های ناگلزمان به عنوان تیم ضعیف‌تر پا به آن بازی‌های بزرگ گذاشته‌اند. این یک نگرانی جزئی است و نه یک علامت سؤال غیر قابل حذف. در آگوست 2017 هوفنهایم تحت هدایت او در پلی‌آف لیگ قهرمانان با لیورپول کلوپ رو به رو شد. این بازی را تقابل جذاب بین دو نماینده برجسته از مکتب پرسینگ فوتبال آلمان می‌دانستند. لیورپول بازی‌ها را با نتایج نزدیک 2-1 و 4-2 پیروز شد و به وضوح برتر بودند.
این اتفاق در نیمه‌نهایی فصل پیش لیگ قهرمانان نیز رخ داد. لایپزیش به راحتی از سد تاتنهام و اتلتیکو مادرید گذشت؛ بنابراین شاید این نظرات غیرمنصفانه باشد اما به نظر می‌رسید در بازی نیمه نهایی برابر پاریس بیش از حد از حریف ترسیده بودند. آنها تلاش چندانی در تحمیل بازی خود به حریف نداشتند و بازی همیشگی این تیم که مبتنی بر پرسینگ است نیز کارایی نداشت. آیا این اتفاق به دلیل اضطراب ناشی از قرار گرفتن در یک موقعیت بزرگ بود؟ یا ناگلزمان نتوانسته بود در روش خود برای مهار امباپه، نیمار و د‌‌ی‌ماریا تغییراتی ایجاد کند.
خیلی راحت است که به دلیل احتیاط بیش از حد او را سرزنش کرد اما تنها دو ماه بعد، آنها در بازی برابر منچستر یونایتد در اولدترافورد از سیستم پرسینگ استفاده کردند و 5-صفر شکست خوردند. این همیشه یک معضل برای تیم‌هایی است که از پرسینگ شدید استفاده می‌کنند. بالا بازی کردن، در اصطلاح، یک قمار محسوب می‌شود. تیم‌های مبتنی بر پرسینگ، در مقابل یک حریف قدرتمند، به جای تغییر دادن سبک بازی‌شان و روی آوردن به تاکتیک‌هایی که از لحاظ تئوری کمی محافظه‌کارانه‌تر هستند، باید همان بازی همیشگی خود را با ریسک پایین‌تر ارائه دهند.
این دقیقاً مشکلی است که گواردیولا بارها با آن در مراحل پایانی لیگ قهرمانان اروپا مواجه شده است و وقتی یواخیم لوو تصمیم گرفت بعد از جام جهانی 2014 سیستم مبتنی بر ضد حمله آلمان را به یک فوتبال تهاجمی‌تر تغییر دهد، گریبانگیر آلمان نیز شده است. (حتی احتمالاً از یورو 2012)
در بازی خانگی در مرحله گروهی برابر یونایتد، علی‌رغم تزلزل در دقایق پایانی و هر دو بازی رفت و برگشت برابر پاری‌سن‌ژرمن، نشانه‌های امیدوارکننده‌ای برای لایپزیش وجود داشت اما آنها در بازی مرحله یک شانزدهم برابر لیورپول عملکرد ضعیفی داشتند که باعث شد شک و تردیدها همچنان باقی بمانند. البته باید به این نکته اشاره کرد که سه بازی در مرحله حذفی و یک بازی گروهی دلایل زیادی برای ارزیابی یک تیم نیست اما این مسخره بودن فوتبال مدرن است؛ برای بایرن در طول فصل تنها چند بازی، رقابت تلقی می‌شوند، دقیقاً همان بازی‌هایی که ناگلزمان هنوز نتوانسته خود را در آنها اثبات کند.
(خلاصه مطلبی که پیش‌تر در سایت هفت یک 
منتشر شده است)
 

Page Generated in 0.0050 sec