printlogo


کد خبر: 226257تاریخ: 1399/12/23 00:00
یادداشت کلینزمن در تمجید از هالند و لواندوفسکی
گل زدن بهترین کار جهان است

 شنبه گذشته آخرین «در کلاسیکر» میان بایرن‌مونیخ و بوروسیادورتموند یک بازی هیجان‌انگیز برای خودنمایی دو تا از بهترین مهاجمان جهان شد. بعد از دو گل زودهنگام ارلینگ هالند، روبرت لواندوفسکی هت‌تریک کرد و بایرن 4 بر 2 به پیروزی رسید. تماشای این بازی من را به یاد چیزی انداخت که از کودکی به آن باور داشتم: «گل زدن بهترین کار دنیا است.»
وقتی تازه داشتم فوتبال را می‌آموختم، پدرم احساس من را درک کرد و به من دفترچه‌ای داد و تشویقم کرد همه نکات را یادداشت کنم. بنابراین از 8 سالگی تا 18 سالگی که فوتبال جوانان را تمام کردم، تاریخ، حریف و تعداد گل‌هایم را نوشتم. انگیزه داشتم که هر هفته بنویسم و احساس کنم کارم را انجام داده‌ام.
در سال دومم در 18 بازی 106 گل زدم. یک روز، در 40 دقیقه 16 گل زدم. هر بار بعد از گل زدن توپ را بر می‌داشتم و به نقطه وسط زمین می‌آوردم تا وقت بیشتری داشته باشم. وقتی حرفه‌ای شدم این نگرش با من ماند؛ به عنوان یک مهاجم با اعداد انگیزه می‌گرفتم چون همیشه می‌خواستم گل بزنم و بازی که تمام می‌شد، به فکر بازی بعدی بودم.
اگرچه این پست تغییرات زیادی کرده اما همچنان این نگرش را در مهاجمان تراز اول می‌بینم. لواندوفسکی استادی است که یک دهه این کار را می‌کند و در کارش خونسرد و متبحر است. او به خوبی هم حمایت می‌شود، توماس مولر بیشتر از همه و سرژ گنابری، کینگزلی کومان و لروی سانه هم هستند.
هالند نسخه جوانتر لواندوفسکی است. او تنها 20 سال دارد اما همزمان با بدن قوی‌اش، خیلی خوب پیشرفت کرده و ویژگی تکمیل کردن کار را دارد. او ترکیب ایده‌آل حس کردن جای رفتن توپ و فرصت طلبی مقابل دروازه رقبا را دارد. پای چپ، پای راست، ضربه سر؛ با همه گل می‌زند و ارتباط خوبی با هم‌تیمی‌ها دارد.
مهاجمان را بر اساس تعداد گل‌هایشان قضاوت می‌کنند و کامل‌ها باید هر دو بازی یک گل بزنند، اینجا یک چارچوب تعیین می‌کنند و اگر شما یک دوره بد یا بازی بد داشته باشید که در آن پنج یا شش موقعیت صددرصد را خراب کنید، به راحتی می‌توانید جبرانش کنید. حس گل زدن بعد از یک دوره سخت مثل حس یک اسب وحشی بعد از آزادی از بند است.
اوایل کارم در اشتوتگارت با یک مربی ارتباط برقرار نمی‌کردم و دوران دشواری بود. بعد دستیارش جایش را گرفت و او من را خوب می‌شناخت، در اولین بازی‌اش پنج گل به فورتونادوسلدورف زدم که آخری را با دویدن 70 متر از زمین خودمان زدم.
حمایت مربی برای مهاجم ضروری است و این را در مورد روملو لوکاکو در اینتر با آنتونیو کونته که قبل از این می‌خواست او را به چلسی ببرد، به وضوح می‌بینید. لوکاکو همیشه گلزن بوده اما در ایتالیا سطح بازی‌اش فرق کرده و در نتیجه اینتر با شش امتیاز اختلاف در صدر است. مهم است که بدانید مربی رویتان حساب می‌کند، شما را باور دارد و می‌گوید اگر چند بازی گل نزنید، مشکل خاصی نیست.
شما باید کسانی در اطراف خود داشته باشید که کمکتان کنند، چه خانواده باشد، چه مربی و چه دیگران و من در اشتوتگارت این شانس را داشتم. ماه‌ها قبل از اینکه در فینال جام یوفای 1989 برابر ناپولی و دیگو مارادونا بازی کنیم، مربی من آری هان گفت وقتش رسیده به اینتر بروم. نمی‌فهمیدم چون خوب بازی کردیم و استادیوم همیشه پر بود اما او گفت به تیمی بروم که بهترین‌های جهان را دارد و منظورش آن موقع ایتالیا بود. او اساساً من را از شهرم بیرون کرد و این برایم خیلی خوب بود.
خیلی از تیم‌هایی که به آنها رفتم در نتیجه تأثیرگذاری دیگران بود. اگر به خاطر اسوالدو آردیلس نبود، هرگز به تاتنهام نمی‌رفتم اما هر جا و در هر سطحی بازی کردم، همان نگرش را داشتم. فوتبال را همراه با بازی می‌آموزید. هر کاری که بعداً انجام دادم، در 9 یا 10 سالگی آموخته بودم و با هر بازی سطح مهارت و توانایی‌هایم بالاتر می‌رفت.
در جام جهانی 1994 یک گل به کره جنوبی زدم، توپ را روی هوا گرفتم و به خاطر شرایط بدنم مجبور شدم با پای غیرتخصصی‌ام یعنی چپ ضربه بزنم. گل ماه آلمان شد و همه از من می‌پرسیدند چطور توانستم آن گل را بزنم اما این چیزی بود که سال‌ها قبل آموخته بودم.
در سال 1987 یک گل قیچی برگردان برای اشتوتگارت به بایرن زدم که گل سال شد، این همان کاری بود که در کودکی و نوجوانی بارها انجام داده بودم. کار مهمی نبود! حتی حالا که برای پیشکسوت‌ها بازی می‌کنم و البته نمی‌توانم قیچی برگردان بزنم و کندتر هستم، هنوز سبک بازی‌ام شبیه سال‌های اول کارم است.
شم و انگیزه گلزنی تغییر نمی‌کند اما نقش مهاجم در سطح اول فوتبال امروز متفاوت شده که نسبت به 20 یا 30 سال قبل روانتر شده است. بر خلاف نقش‌های تعریف شده بدون تغییر آن موقع، حالا تیم‌ها با سیستم‌های متفاوت کار می‌کنند، برخی بدون شماره 9 مشخص بازی می‌کنند و بعضی از وینگرها بیشتر با حرکات مورب به حمله ملحق می‌شوند تا اینکه فقط در کناره‌ها حرکت و برای مهاجم نوک سانتر کنند.
ابتدا این تحول کمی ناراحتم کرد چون به نظرم می‌رسید نقش سنتی مهاجم رو به اضمحلال است اما تیم‌ها راه‌های جدید برای همکاری با مهاجم نوک پیدا کردند. سیستم 1-3-2-4 که بایرن برای حمایت از لواندوفسکی مورد استفاده قرار می‌دهد، یکی از آنها است ضمن اینکه بعضی بازیکنان در یک بازی چند بار جا و پست خود را عوض می‌کنند.
عاشق تماشای بازی کیلیان امباپه هستم اما او بازیکن متفاوتی است چون دوست دارد در کناره‌ها کار کند و در چینشی با دو یا سه مهاجم مشارکت کند. خودش را به محوطه جریمه می‌رساند، در جای مناسب قرار می‌گیرد، تکنیکی است و می‌تواند ضربه سر بزند، با سرعتی که می‌گیرد، غیرقابل کنترل می‌شود.
امباپه، هالند، لواندوفسکی یا هر مهاجم بزرگ دیگری در فوتبال امروز ویژگی‌های مشترکی دارند. به عنوان حرفه‌ای‌های تراز اول، میزان انگیزه‌شان برای موفقیت به اندازه خونسردی در زمان پیش آمدن فرصت تعیین‌کننده است اما این ستاره‌ها روش ساده‌ای برای بازی دارند، می‌دانند کار اصلی‌شان چیزی است که بهترین حس جهان را دارد، چیزی که آنها را به نخستین خاطراتشان از فوتبال می‌برد یعنی زدن گل.
منبع: ESPN
 

Page Generated in 0.0047 sec